حوادث مقارن ولادت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)
حوادث مقارن ولادت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)
در روایات ما آمده است که در شب ولادت آنحضرتحوادث مهم و اتفاقات زیادی در اطراف جهان بوقوع پیوست کهپیش از آن سابقه نداشت و یا اتفاق نیفتاده بود که از جمله«ارهاصات»بوده بدانگونه که در داستان اصحاب فیل ذکر شد،و در قصیده معروف برده نیز آمده که چند بیت آن چنین است:
یوم تفرس منه الفرس انهم قد انذروا بحلول البؤس و الفئم و بات ایوان کسری و هو منصدع کشمل اصحاب کسری غیر ملتئم النار خامدة الانفاس من اسف علیه و النهر ساهی العین من سدم و ساء ساوه ان غاضتبحیرتها و رد واردها بالغیظ حین ظم کان بالنار ما بالماء من بلل حزنا و بالماء ما بالنار من ضرم
و شاید جامعترین حدیث در اینباره حدیثی است که مرحوم صدوق«ره»در کتاب امالی بسند خود از امام صادق علیه السلامروایت کرده و ترجمهاش چنین است که آنحضرت فرمود: ابلیس به آسمانها بالا میرفت و چون حضرت عیسی«ع»بدنیا آمد از سه آسمان ممنوع شد و تا چهار آسمان بالا میرفت،و هنگامیکه رسولخدا«ص»بدنیا آمد از همه آسمانهای هفتگانهممنوع شد،و شیاطین بوسیله پرتاب شدن ستارگان ممنوعگردیدند،و قریش که چنان دیدند گفتند: قیامتی که اهل کتاب میگفتند بر پا شده!
عمرو بن امیه که از همه مردم آنزمان به علم کهانت وستاره شناسی داناتر بود بدانها گفت:بنگرید اگر آن ستارگانیاست که مردم بوسیله آنها راهنمائی میشوند و تابستان و زمستاناز روی آن معلوم گردد پس بدانید که قیامتبر پا شده و مقدمهنابودی هر چیز است و اگر غیر از آنها است امر تازهای اتفاقافتاده.
و همه بتها در صبح آن شب به رو در افتاد و هیچ بتی درآنروز بر سر پا نبود،و ایوان کسری در آن شب شکستخورد وچهارده کنگره آن فرو ریخت.و دریاچه ساوه خشک شد.ووادی سماوه پر از آب شد.
آتشکدههای فارس که هزار سال بود خاموش نشده بود در آن شب خاموش گردید. و مؤبدان فارس در خواب دیدند شترانی سخت اسبان عربیرا یدک میکشند و از دجله عبور کرده و در بلاد آنها پراکندهشدند،و طاق کسری از وسط شکستخورد و رود دجله در آنوارد شد.
و در آن شب نوری از سمتحجاز بر آمد و همچنان بسمتمشرق رفت تا بدانجا رسید،فردای آن شب تخت هر پادشاهیسرنگون گردید و خود آنها گنگ گشتند که در آنروز سخننمیگفتند. دانش کاهنان ربوده شد و سحر جادوگران باطل گردید،وهر کاهنی که بود از تماس با همزاد شیطانی خود ممنوع گردید ومیان آنها جدائی افتاد.
آمنه گفت:بخدا فرزندم که بر زمین قرار گرفت دستهایخود را بر زمین گذارد و سر بسوی آسمان بلند کرد و بداننگریست،و نوری از من تابش کرد و در آن نور شنیدم گویندهایمیگفت:تو آقای مردم را زادی او را محمد نام بگذار. آنگاه او را بنزد عبد المطلب بردند و آنچه را مادرش آمنه گفتهبود به عبد المطلب گزارش دادند،عبد المطلب او را در دامنگذارده گفت:
الحمد لله الذی اعطانی هذا الغلام الطیب الاردان قد ساد فی المهد علی الغلما
ستایش خدائی را که بمن عطا فرمود این فرزند پاک و خوشبورا که در گهواره بر همه پسران آقا است.
آنگاه او را به ارکان کعبه تعویذ کرد. (1) و در باره او اشعاریسرود. و ابلیس در آن شب یاران خود را فریاد زد(و آنها را بیاریطلبید)و چون اطرافش جمع شدند بدو گفتند:ای سرور چه چیزتو را بهراس و وحشت افکنده؟گفت:وای بر شما از سر شب تابحال اوضاع آسمان و زمین را دگرگون میبینم و بطور قطع درروی زمین اتفاق تازه و بزرگی رخ داده که از زمان ولادت عیسیبن مریم تاکنون سابقه نداشته،اینک بگردید و به بینید این اتفاقچیست؟
آنها پراکنده شدند و برگشتند و اظهار داشتند:ما که تازهایندیدیم. ابلیس گفت:این کار شخص من است آنگاه در دنیابجستجو پرداخت تا به حرم-مکه-رسید،و مشاهده کرد فرشتگان اطراف آنرا گرفتهاند،خواست وارد حرم شود که فرشتگان بر اوبانگ زده مانع ورود او شدند،بسمت غار حری رفت و چونگنجشکی گردید و خواست در آید که جبرئیل بر او نهیب زد:
-برو ای دور شده از رحمتحق!ابلیس گفت:ای جبرئیلاز تو سؤالی دارم؟
گفت:بگو،پرسید:از دیشب تاکنون چه تازهای در زمین رخداده؟
پاسخ داد:محمد-صلی الله علیه و آله-بدنیا آمده.
شیطان پرسید:مرا در او بهرهای هست؟گفت:نه.
پرسید:در امت او چطور؟
گفت:آری.ابلیس که این سخن را شنید گفت:خوشنود وراضیم.
و در حدیث دیگری که در کتاب کمال الدین نقل کردهچنین است که در شهر مکه شخصی یهودی سکونت داشت ونامش یوسف بود،وی هنگامی که ستارگان را در حرکت وجنبش مشاهده کرد با خود گفت:این تحولات آسمانی بخاطرولادت همان پیغمبری است که در کتابهای ما ذکر شده کهچون بدنیا آید شیاطین رانده شوند و از رفتن به آسمانها ممنوعگردند. و چون صبح شد بمجلسی که چند تن از قریش در آن بودندآمد و بدانها گفت:آیا دوش در میان شما مولودی بدنیا آمده؟
گفتند:نه.
گفت:سوگند به تورات که وی بدنیا آمده و آخرین پیمبراناست و اگر اینجا متولد نشده حتما در فلسطین متولد گشته است.
این گفتگو گذشت و چون قریشیان متفرق شدند و بخانههایخود رفتند داستان گفتگوی با آن یهودی را با زنان و خاندان خودبازگو کردند و آنها گفتند:آری دیشب در خانه عبد الله بنعبد المطلب پسری متولد شده.
این خبر را بگوش یوسف یهودی رساندند،وی پرسید:آیا اینمولود پیش از آنکه من از شما پرسش کردم بدنیا آمده یا بعد ازآن؟گفتند:پیش از آن!گفت:آن مولود را بمن نشان دهید.
قریشیان او را به درب خانه آمنه آوردند و بدو گفتند:فرزندخود را بیاور تا این یهودی او را بهبیند،و چون مولود را آوردند ویوسف یهودی او را دیدار کرد جامه از شانه مولود کنار زد وچشمش به خال سیاه و درشتی که روی شانه وی بود بیفتاد دراینوقت قرشیان مشاهده کردند که حالت غش بر آن مرد یهودیعارض شد و بزمین افتاد قرشیان تعجب کرده و خندیدند.
یهودی برخاست و گفت:آیا میخندید؟باید بدانید که این پیغمبر پیغمبر شمشیر است که شمشیر در میان شما مینهد...
قرشیان متفرق شده و گفتار یهودی را برای یکدیگر تعریفمیکردند.
و در حدیثی که مرحوم کلینی شبیه به روایتبالا از مردی ازاهل کتاب نقل کرده آنمرد کتابی به قرشیان که ولید بن مغیرة وعتبة بن ربیعه و دیگران در میانشان بود رو کرده و گفت:نبوتاز خاندان بنی اسرائیل خارج شد و بخدا این مولود همان کسیاست که آنها را پراکنده و نابود سازد!
قریش که این سخن را شنیدند خوشحال شدند،مرد کتابیکه دید آنها خوشنود شدند بدیشان گفت:خورسند شدید! بخداسوگند این مولود چنان سطوت و تسلطی بر شما پیدا کند کهزبانزد مردم شرق و غرب گردد.
ابو سفیان از روی تمسخر گفت:او بمردم شهر خود تسلطمییابد!
و نظیر آنچه در روایات ما آمده برخی از این حوادث درروایات اهل سنت نیز ذکر شده اما در بسیاری از آنها این حوادثقبل از بعثت رسولخدا«ص»ذکر شده نه مقارن ولادت.
مانند روایاتی که در سیره ابن هشام و تاریخطبری و جاهای دیگر است و در صحیح بخاری نیز از ابن عباس روایتشده (2) و فخر رازی نیز در تفسیر آیه شریفه «فمن یستمعالآن یجد له شهابا رصدا» (3) در مورد منع شیاطین از نفوذ در آسمانها وتیرهای شهاب همین گفتار را داشته و اقوالی در اینباره نقلکرده (4) و از ابی بن کعب نیز حدیثی در اینمورد نقل کردهاند کهگفته است: «لم یرم بنجم منذ رفع عیسی علیه السلام حتی بعث رسولالله-صلی الله علیه و آله-» (5) و در اشعار بعضی از شاعرانعرب نیز قسمتی از این حوادث در مورد مبعث آمده مانند اشعارزیر که از شاعری بنام قیروانی نقل شده که میگوید:
و صرح کسری تداعی من قواعده و انفاض منکسر الاوداج ذامیلو نار فارس لم توقد و ما خمدت مذالف عام و نهر القوم لم یسلخرت لمبعثه الاوثان و انبعثت ثواقب الشهب ترمی الجن بالشعل
یک سئوال
اکنون جای یک سئوال هست که اگر کسی بگوید:آیانظیر آنچه در این روایات آمده در کتابهای تاریخی و روایات غیراسلامی هم ذکری از آنها شده یا نه؟
که ما در پاسخ این سئوال میگوئیم:اولا اگر حدیث وروایتی از نظر سند و صدور از امام معصوم علیه السلام برای اثابتشد دیگر کدام روایت و تاریخی برای ما معتبرتر از آن حدیثو روایت میتواند باشد،و همه بحثها در همان قسمت اول واعتبار سند و به اصطلاح«صغرای قضیه»است،ولی پس ازاثبات دیگر استبعاد و زیر سئوال بردن حدیث،جز ضعف ایمان وتاریخ زدگی محمل دیگری نمیتواند داشته باشد،وگرنه کدامتاریخ و روایتی معتبرتر از آن تاریخ و روایتی است که از منبعوحی الهی سرچشمه گرفته باشد و کدام داستان و حدیثیمحکمتر از داستان و حدیثی است که از زبان پیمبران و ائمهمعصوم علیهم السلام صادر گردیده باشد! مگر نه این است که سرچشمه پر فیض و زلال همه علومآنهایند؟و معیار صحت و سقم همه دانشهای بشری گفتار آنهااست؟
و ثانیا-میگوئیم:مگر تاریخ صحیح و دست نخوردهای از گذشتگان و زمانهای قدیم در دست داریم که ما بتوانیم اینروایات را با آنها منطبق ساخته و یا تاییدی از آنها بگیریم؟
جائی که مقدسترین کتابها مانند تورات و انجیل با آنهمهنسخههای متعددی که معمولا از آنها در دست مردم آن زمانهابوده و جمله جمله و کلمه بکلمه آنها مورد احترام و متن دستوراتدینی آنها بوده از دستبرد و تحریف و تصحیف و اسقاط در اماننبوده،و طاغوتهای زمان و جیره خوارانشان احکام و فرامین آنها رابنفع ایشان تغییر داده و یا اسقاط کردهاند،دیگر چگونه کتابهایتاریخی معدودی که در زوایای کتابخانهها با نسخههای خطیمنحصر به فرد یا نگشتشماری وجود داشته میتواند مورد اعتمادباشد؟
و ثالثا-بر فرض که چنین تاریخی وجود داشته باشد کهاوضاع و احوال آنزمانها را نوشته و ثبت کرده باشد آیا همهوقایعی که در آنزمانها اتفاق افتاده در تاریخها ثبت و نگارششده؟و آیا وسائل ارتباطی آنچنان بوده که تاریخ نگاران بتواننداز هر اتفاقی که در گوشه و کنار جهان آنروز اتفاق میافتادهمطلع گردند و آنرا در تاریخ ثبت کنند؟مگر امروزه با تمام اینوسائل ارتباطی و مخابراتی و رادیوها و تلویزیونها و ماهوارههاو...چنین کاری انجام شده و چنین ادعائی میتوان کرد؟... مگر وسائل ارتباطی جهان آزادند و مستقلانه و بدور از سیاستها واختناقها و خارج از کانالهای مخصوص و صافیهای انحصاریمیتوانند کوچکترین خبری را منتشر کنند؟آن هم خبری کهبصورت معجزه آسمانی برای شکستیک قدرت طاغوتی و یکدربار سلطنتی بوقوع پیوسته باشد...؟مگر معجزاتی امثال«شقالقمر»که وقوع آن مورد اتفاق همه مسلمانان میباشد و بگفتهدکتر سعید بوطی-نویسنده مصری-در کتاب فقه السیرة از امورمتفق علیه در نزد علماء و دانشمندان اسلامی است در تاریخهایگذشته نقل شده...؟و بلکه معجزات انبیاء گذشته مانند سردشدن آتش بر ابراهیم خلیل علیه السلام و شکافته شدن دریابوسیله عصای موسی و اژدها شدن و بلعیدن آن تمام مارهایجادوئی ساحران و زنده شدن مردگان بدعای حضرت مسیح وامثال آن جز در کتابهای مقدس و مذهبی در تاریخها و روایاتدیگر آمده و ذکری از آنها دیده میشود؟!...
و حقیقت آن است که تاریخ نویسان و وقایع نگاران گذشتهدر انحصار طاغوتهای زمان بوده-چنانچه امروزه نیز عموما اینگونهاست و بشر هنوز نتوانسته خود را از قید و بند ایشان آزاد سازد-وانبیاء الهی نیز پیوسته بر ضد همان طاغوتها قیام میکرده ومبارزه داشتند،و آنها همواره در صدد از بین بردن انبیاء و محو نام و آثار ایشان بوده و بهر وسیله میخواستهاند آنها را افرادیماجراجو و بی شخصیت و افسادگر معرفی کنند،و هرگز اجازهنمیدادند آنها را بعنوان مردانی الهی که قدرت انجام معجزه رادارند معرفی کنند،و بهمین دلیل معجزاتی را که بوسیله ایشانانجام میشده انکار کرده و یا توجیه مینمودند،و اگر کتابهایآسمانی و روایات مذهبی نبود اثری از این معجزات بجای نماندهو بدست ما نرسیده بود...
چنانچه اکنون نیز ما در انقلاب اسلامی خود که یک انگیزهمذهبی داشته و ادامه آنرا نیز بیاری خدا همان انگیزه مذهبی وعشق شهادت طلبی در راه خدا و دین،تضمین کرده و بر ضدطاغوتهای شرق و غرب قیام کرده همین شیوه تبلیغی را میبینیمکه هر حرکتی بنفع این انقلاب در داخل و یا خارج بشود مانندراهپیمایی میلیونی و غیر میلیونی که در داخل و یا خارج انجاممیگیرد اصلا منعکس نمیشود و در رادیوها و وسائل ارتباطجمعی ذکری از آن نمیشود،اما کوچکترین حرکت ضدانقلاب-مانند اجتماعات اندکی که جمعا به صد نفر نمیرسدبا آب و تاب در همه رسانههای گروهی بعنوان یک حرکت ضدرژیم نه یکبار بلکه چند بار پخش میگردد.
و بهمین دلیل ما میگوئیم انگیزه و نیازی برای تحقیق در تاریخهای گذشته نداریم و اگر هم تتبع کنیم معلوم نیستبجائی برسیم،مگر اینکه بخواهیم بهر وسیله و هر ترتیبی که شدهتاییدی از تاریخ برای این روایات پیدا کنیم اگر چه مجبور شویمبرای تطبیق این روایات با تاریخ دستبه توجیه و تاویلهاینامربوط بزنیم،چنانچه نظیر آنرا در داستان اصحاب فیل ذکرکرده و شنیدید و خواندید،که ما آنعمل را محکوم کرده و دلیل برضعف ایمان و غربزدگی و تاریخ زدگی و غیره دانستیم...
آیا پیامبر فرمودند: من در زمان انوشیروان عادل متولد شدم؟
این حدیث نیز در برخی از روایات بدون سند از رسولخدا«ص»نقل شده که فرمود:«ولدت فی زمن الملک العادلانوشیروان» (6) من در زمان پادشاه دادگر یعنی انوشیروان متولدشدم...
ولی این حدیث گذشته از اینکه از نظر عبارت فصیح نیست وبسختی میتوان آن را به یک ادیب عرب زبان نسبت داد تا چهرسد به پیامبر اسلام و فصیحترین افراد عرب از چند جهت جایخدشه و تردید است:
1-از نظر سند که بدون سند و بطور مرسل نقل شده...و ازکتاب«الموضوعات الکبیر علی قاری»-یکی از دانشمندان اهلسنت-نقل شده که در باره این حدیث چنین گفته:
«...قال السخاوی لا اصل له،و قال الزرکشی کذب باطل،و قال السیوطی قال البیهقی فی شعب الایمان:تکلم شیخناابو عبد الله الحافظ بطلان ما یرویه بعض الجهلاء عننبینا«ص»ولدت فی زمن الملک العادل یعنی انوشیروان». (7)
یعنی سخاوی گفت:این حدیث اصلی ندارد،و زرکشیگفته:دروغ باطلی است،و سیوطی از بیهقی در شعب الایماننقل کرده که استادش ابو عبد الله حافظ در باره بطلان آنچه برخیاز نادانان از پیغمبر ما«ص»روایت کردهاند که فرمود: «ولدتفی زمن الملک العادل یعنی انوشیروان»سخن گفته...
2-طبق این حدیث رسول خدا«ص»انوشیروان ساسانی رابه عدالتستوده،و دادگر و عادل بودن او را گواهی داده،و بلکهبه ولادت در زمان وی افتخار ورزیده،ولی با اطلاعی که ما ازوضع دربار ساسانیان و انوشیروان داریم نسبت چنین گفتاریبرسولخدا«ص»و تایید عدالت او از زبان رسول خدا«ص»قابلقبول و توجیه نیست،و ما در اینجا گفتار یکی از نویسندگانمعاصر را که در باره زندگی چهارده معصوم علیهم السلام قلمفرسائیکرده و اکنون چشم از این جهان بر بسته ذیلا برای شما نقل میکنیم،تا بهبینیم واقعا سلطان عادلی در گذشته وجود داشته؟و آیا انوشیروانعادل بوده یا نه؟ نویسنده مزبور چنین مینویسد:
انوشیروان کسری به عدالت مشهور است ولی اگر نگاهیبی طرفانه باوضاع اجتماعی ایران در زمان سلطنت ویبیفکنیم خواه و ناخواه ناچاریم این عدالت را یک«غلطمشهور»بنامیم.زیرا در زمان سلطنت انوشیروان عدالت اجتماعی بر مردم ایران حکومت نمیکرد.
در اجتماع از مساوات و برابری خبری نبود.ملت ایران در آنتاریخ با یک اجتماع چهار طبقهای بسر میبرد که محال بودبتواند از عدالت و انصاف حکومتبهرهور باشد.
درست مثل آن بود که ملت ایران را در چهار اتاق مجزا ومستقل جا بدهند و هر یک از این چهار اتاق را با دیواریمحکمتر از آهن و روی،از اتاق دیگر سوا و جدا بسازند.
گذشته از شاه و خاندان سلطنتی که در راس کشور قرار داشتندنخستین صف،صف«ویسپهران»بود که از صفوف دیگرملتبه دربار نزدیکتر و از قدرت دربار بهرهورتر بود.طبقهویسپهران از امیرزادگان و«گاهپور»ها تشکیل مییافت.
و بعد طبقه«اسواران»که باید از نجبا و اشراف ملت تشکیلبگیرد...امرای نظام و سوارگاران کشور از این طبقهبر میخواستهاند.
طبقه سوم طبقه دهگانان بود که کار کتابت و دبیری وبازرگانی و رسیدگی بامور کشاورزی و املاک را بعهدهداشت.
طبقه چهارم که از اکثریت مردم ایران تشکیل میشدپیشهوران و روستاییان بودند،سنگینی این سه طبقه زورمند واز خود راضی بر دوش طبقه چهارم یعنی پیشهوران و روستاییانفشار میآورد.مالیات را این طبقه ادا میکرد.کشت و کاربعهده این طبقه بود رنجها و زحمتهای زندگی را این طبقه میکشید و آن سه طبقه دیگر که از دهگانان و اسواران وو یسپهران تشکیل مییافتبه ترتیب از کیفها و لذتهایزندگی یعنی دسترنج طبقه چهارم استفاده میکرد.
میان این چهار طبقه دیواری از آهن و پولاد بر پا بود که مقدورنبود بتوانند با هم بیامیزند.اصلا زبان یکدیگر رانمیفهمیدند.
اگر از طبقه ویسپهران پسری دل به یک دختر دهگانی یادختری از دختر اسواران میبست ازدواجشان صورت پذیر نبود.
انگار این چهار طبقه چهار ملت از چهار نژاد علیحده وجداگانه بودند که در یک حکومت زندگی میکردند.
تازه طبقه ممتازه دیگری هم وجود داشت که دوش به دوشحکومتبر مردم فرمان میراند.این طبقه خود را مطلقا فوقطبقات میشمرد زیرا بر مسند روحانیت تکیه زده بود و اسمش«موبد»بود.فکر کنید.آن کدام عدالت است که میتواند براین ملت چهار اشکوبه بیک سان حکومت کند.
این طبقه بندی در نفس خود بزرگترین ظلم است.این خودنخستین سد در برابر جریان عدالت است تا این سد شکستهنشود و تا عموم طبقات بیک روش و یک ترتیب بشمار نیایند،تا ویسپهران و پیشهوران دستبرادری بهم نسپارند و پنجهدوستی همدیگر را فشار ندهند محال است از عدالت اجتماعیو برابری در حقوق عمومی بیک میزان استفاده کنند.
در حکومتساسانیان حیات اجتماعی بر دو پایه«مالکیت»و«فامیل»قرار داشت.ملاک امتیاز در خانوادهها لباس شیکو قصر مجلل و زنهای متعدد و خدمتگذاران کمر بسته بود.
«خسروانی کلاه و زرینه کفش علامتبزرگی بود»طبقاتممتاز یعنی مؤبدان و ویسپهران در زمان ساسانیان از پرداختمالیات و خدمت در نظام مطلقا معاف بودند.
پیشهوران زحمت میکشیدند،پیشه وران بجنگ میرفتند،پیشه ورانکشته میشدند و در عین حال نه از اینهمه رنج وفداکاری تقدیر میشدند و نه در زندگی خود روی آسایش وآرامش میدیدند.
تحصیل علم و معارف ویژه مؤبدان و نجبا بوده،بر طبقهچهارم حرام بود که دانش بیاموزد و خود را جهت مشاغل عالیهمملکت آماده بدارد.
حکیم ابو القاسم فردوسی در شاهنامه خود حکایتی دارد از«کفشگر»و«انوشیروان»روایت میکند که خیلی شنیدنیاست و ما اکنون عین روایت را از شاهنامه در اینجا بعنوانشاهد صادق نقل میکنیم:
بشاه جهان گفتبو ذرجمهر که ای شاه با داد و با رای و مهر سوی گنج ایران دراز است راه تهیدست و بیکار مانده سپاه بدین شهرها گرد ما،در کس است که صد یک ز مالش سپه را بس است ز بازارگانان و دهقان درم اگر وام خواهی نگردد دژم بدان کار شد شاه همداستان که دانای ایران بزد داستان فرستادهای جستبو ذرجمهر خردمند و شادان دل و خوبچهر بدو گفت از ایدر دو اسبه برو گزین کن یکی نام بردار گو ز بازارگانان و دهقان شهر کسی را کجا باشد از نام بهر ز بهر سپه این درم وام خواه بزودی بفرماید از گنجشاه
فرستاده بزرگمهر در میان دهقانان و بازرگانان شهر مرد کفشگریرا پیدا کرد که پول فراوان داشت.
یکی کفشگر بود موزه فروش بگفتار او پهن بگشاد گوش درم چند باید؟بدو گفت مرد دلاور شمار درم یاد کرد چنین گفت کی پر خرد مایهدار چهل مر درم،هر مری صد هزار بدو کفشگر گفت کاین من دهم سپاسی ز گنجور بر سر نهم بیاورد قپان و سنگ و درم نبد هیچ دفتر بکار و قلم
کفشگر با خوشرویی و رغبت ثروت خود را در اختیار فرستادهبزرگمهر گذاشت.
بدو کفشگر گفت ای خوب چهر نرنجی بگویی به بو ذرجمهر که اندر زمانه مرا کودکیست که آزار او بر دلم خوار نیست بگویی مگر شهریار جهان مرا شاد گرداند اندر نهان که او را سپارم به فرهنگیان که دارد سرمایه و هنگ آن فرستاده گفت این ندارم برنج که کوتاه کردی مرا راه گنج
فرستاده به کفشگر وعده داد که استدعای او بوسیله بزرگمهر بعرضانوشیروان برسد.و بزرگمهر هم با آب و تاب بسیار تقاضای کفشگررا که اینهمه درهم و دینار بدولت تقدیم داشته بود در پیشگاه شاهمعروض داشت و حتی خودش هم خواهش کرد:
اگر شاه باشد بدین دستگیر که این پاک فرزند گردد دبیر ز یزدان بخواهد همی جان شاه که جاوید باد و سزاوار گاه
اما انوشیروان بیرحمانه این تقاضا را رد کرد و حتی پول کفشگر راهم برایش پس فرستاد و در پاسخ چنین گفت:
بدو شاه گفت ای خردمند مرد چرا دیو چشم ترا خیره کرد برو همچنان باز گردان شتر مبادا کزو سیم خواهیم و در چو بازارگان بچه،گردد دبیر هنرمند و با دانش و یادگیر چو فرزند ما بر نشیند به تخت دبیری ببایدش پیروز بخت هنر باید از مرد موزه فروش سپارد بدو چشم بینا و گوش بدستخردمند مرد نژاد نماند بجز حسرت و سرد باد شود پیش او خوار مردم شناس چو پاسخ دهد زو نیابد سپاس
و دست آخر گفت که دولت ما نه از این کفشگر وام میخواهد و نهاجازه میدهد که پسرش به مدرسه برود و تحصیل کند زیرااین پسر پسر موزه فروش استیعنی در طبقه چهارم اجتماع قراردارد و«پیروز بخت»نیست در صورتیکه برای ولیعهد مادبیری«پیروز بخت»لازم است.
آری بدین ترتیب پسر این کفشگر و کفشگران دیگر و طبقاتیکه در صف نجبا و روحانیون قرار نداشتند حق تحصیل علم وکسب فرهنگ هم نداشتند.
البته انوشیروان به نسبت پادشاهان دیگر از دودمانهایساسانی و غیر ساسانی که مردم را با شکنجه و عذابهایگوناگون میکشتند عادل است.
آنچه مسلم است اینست که کسری انوشیروان دیوانعدالتی بوجود آورده بود و تا حدودی که مقتضیات اجتماعیاجازه میداد به داد مردم میرسید ولی اینهم مسلم است کهدر یک چنین اجتماع...در اجتماعی که به پسر کفشگر حقتحصیل علم ندهند و ویرا از عادیترین و طبیعیترین حقوق اجتماعی و انسانی محروم سازند عدالت اجتماعی برقرارنیست.
گناه کفشگر به عقیده شاهنشاه ساسانی این بود که«پیروزبخت»نبود...
در این جا باید به عرض خسرو انوشیروان رسانید که آیا اینکفشگر زاده«نا پیروز بخت»ایرانی هم نبود؟
نگارنده گوید:تازه معلوم نیست چگونه این داستان از لابلایتاریخ ساسانیان و پادشاهان که پر از مدیحه سرائی و تمجیدهایآنچنانی است نقل شده،و فردوسی که معمولا افسانهپرداز آنانبوده و گاهی بگفته خودش کاهی را به کوهی جلوه میدادهچگونه این داستان را با این آب و تاب نقل کرده؟و گویا اینبیدادگری را عین عدالت و داد میدانسته،که آنرا در کتاب خودبنظم درآورده و زحمتسرودن آنرا بخود داده است!!و شاید-چنانچه بعضی احتمال دادهاند-هدف فردوسی نیز همینافشاءگری بوده که از این دروغ مشهور پرده بردارد و عدالتدروغین انوشیروان را بر ملا سازد!
3-اختلاف در نقل حدیث و بخصوص اختلاف در متن آنکه سبب تردید در اصل حدیث و تضعیف آن میشود زیرا دربرخی از روایات همانگونه که شنیدید«ولدت فی زمن الملک العادل انوشیروان»است،و در برخی دیگر بدون لفظ«انوشیروان»و در برخی با اضافه کلمه«یعنی»است،بگونهایکه از نقل«علی قاری»استنباط میشد که معلوم نیست کلمه«یعنی»از اضافات راوی استیا جزء متن روایت است،و دربرخی از نقلها متن این روایتبگونه دیگری نقل شده که نه لفظ«عادل»در آن است و نه لفظ«انوشیروان»مانند روایتاعلام الوری طبرسی و کشف الغمه که در آن اینگونه است:
«...ولدت فی زمان الملک العادل الصالح»که همین عبارت در نقل مجلسی«ره»در بحار الانوار لفظ«العادل»هم ندارد و اینگونه نقل شده«ولدت فی زمان الملکالصالح»که طبق این نقل معلوم نیست این پادشاه عادل صالح،یا این پادشاه صالح و شایسته چه کسی بوده،چون بر فرض صحتحدیث روی این نقل معلوم نیست منظور رسولخدا«ص»انوشیروان باشد،و از اینرو مرحوم طبرسی و اربلی که خود متوجهاین مطلب بودهاند قبل از نقل این قسمت در مورد سال ولادتآنحضرت مینویسند:
«...و ذلک لاربع و ثلاثین سنة و ثمانیة اشهر مضت من ملککسری انوشیروان بن قباد...و هو الذی عنی رسول الله-صلی اللهعلیه و آله-علی ما یزعمون:ولدت فی زمان الملک العادل الصالح».
پینوشتها:
1- یعنی او را بکنار خانه کعبه آورد و برای سلامتی و پناه او از شر شیاطین و دشمنان،بدنش را بچهار گوشه کعبه مالید.
2- صحیح البخاری ج 6 ص 73.
3- سوره جن آیه 9.
4- مفاتیح الغیب ج 8 ص 241.
5- بحار الانوار ج 15 ص 331.
6- بحار الانوار ج 15 ص 250.مناقب ج 1 ص 172.
7-«الموضوعات الکبیر»علی قاری-ط کراچی-ص 136.
منبع: درسهایی از تاریخ تحلیلی اسلام ج1
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}